خسروی عزیزم، سلام
این ممکن است آخرین چیزی باشد که به یادت مینویسم.
چقدر عمر پروانه کوتاه است، چقدر مرگ پروانه نزدیک است، چقدر بد است که پروانهای در تاریکی از دستت بپرد، تو فرورفتنش را در تاریکی ببینی و ندانی کجا جستجویش کنی، ندانی چطور باید بگیریاش، سخت است خودت را ملامت نکنی به خاطر تاریکیهایی که به سمتشان مشت نگشودی.
تو رفتهای (آخر این نقطه باشد یا علامت سوال؟)
شاید مشت آخرم را جایی باز کردم و باز تاریکی را چنگ زدم که بگیرمت. قبل از اینکه از اتاق بروم، به امید اینکه پروانه نمرده باشد. ای کاش تو مشتت را به من میگشودی.
روزی تو را میبینم، و باز دلم میرود سمت تاریکیهایی که سمتشان نرفتم. ولی الان خسته شدهام :چه قدر آدم هوا را در دستش مشت کند و مشت کند و مشت کند: دیوانهای در اتاق تاریک.
خداحافظ پروانهی آبی، که در اتاق تاریک گم شدی.
از میخ و گل های کاغذی...برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 217