کنگلمره

ساخت وبلاگ

امشب تصمیم گرفتم که بلاخره این نامتناجس بودن و کنگلمره بودن خودم را بپذیرم. این کثرت را که در خودم حس می‌کنم بپذیرم.

اینستاگرام را بالا پایین می‌کردم رسیدم به یک مقاله‌ی امنیت شبکه، در مجله‌ی کرپتوکارنسی، نوشته‌ی یک دختر ایران‌گرد مستندساز و فکر کردم چه چیزی غریب‌تر از این؟ چطور این همه چیز بی‌ربط را، هم‌زمان با هم در سرش جا داده؟ بعد یادم آمد که چقدر خودم از ترس اینکه کسی همین گزاره را راجع به من با خودش فکر کند خودم را سانسور کرده‌ام. حلقه‌ای لایه‌لایه از نزدیکان ساخته‌ام و بنا به مصلحت هرکسی را به بخشی از این باغ‌وحشی که شده‌ام راه می‌دهم. این علاقه‌ام را با فلانی شریک می‌شوم، آین چیزی که بدم آمده را با دیگری. پرنده را با یکی، گیاه را با دیگری. هیچ‌کس همه را با هم در من نمی‌بیند، خوشم هم نمی‌آید ببیند.

جدیدا آزارم می‌دهد. دوست دارم یک نفری باشد حداقل، که همه‌ی همه‌ی مرا بداند و ببیند و من همه‌ی همه‌ام را بتوانم با او شریک شوم. با او گیاه جمع کنم، پرنده‌بنگرم، با او عاشق ایران باشم، با او سفر کنم، آمریکا بروم، برگردم. با او بگویم که ناراحتم که یک نفری نیست که همه‌ی مرا بفهمد و همه هی درصد کم و کمتری از مرا می فهمند. و من حتی دیگر زو و ذوق و حال به اشتراک گذاشتن و توضیح خودم را هم ندارم.

دوستی کتاب شعر باذوقی با الهامات زیست‌شناسانه داشت. با اینکه اولین متن جدی نوشتاری‌اش بود هیچوقت منتشرش نکرد چون می‌خواست اولین متن چاپ‌شده ای که از او می‌بینند، مقاله‌ای چیزی باشد. من آن شعرها را به صد تا مقاله ترجیح می‌دهم، می‌دانم که الان خودش هم ترجیح می‌دهد اما «آن» قضیه گذشت. در کله‌ی شخصی خودمان هم، خودمان را در آینه‌ای که توهم دیگری روبرویمان نگه داشته می‌بینیم. می‌دانم که فراری نیست، و اتفاقا چقدر هم برانداز کردن خودت در آینه‌ی دیگری جالب است. اما این رابطه را، آن آینه‌ای که دو ذهت دیگری نگه‌داشته را، دیگری‌های مهم ذهنت را تا حدی خودت تعیین می‌کنی. 

از میخ و گل های کاغذی...
ما را در سایت از میخ و گل های کاغذی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 106 تاريخ : سه شنبه 28 تير 1401 ساعت: 10:54