کشتن پرنده‌ی شرودینگر

ساخت وبلاگ

امشب ممکن است شب باشد که...

امشب می‌خواهم شبی باشد که...

امشب امیدوارم شبی باشد که...

امشب همه‌ی توانم را جمع می‌کنم، و امیدوارم بلاخره در این جعبه‌ی لعنتی شرودینگر را باز کنم به جای تخیل راجع به تمام جهان‌های ممکن و محتمل، تمام فکرهایی که به واسطه‌ی هنوز اتفاق نیوفتادن چیزی در سر من می‌چرخند، تمام دل آشوبه‌ها و پروانه‌ها و ملخ‌های توی معده‌ام، ببینم که پرنده*ی درون این جعبه مرده‌است یا نه. وقتی بازش کنم می‌پرد یا نه. مهربان روی دستم می‌نشیند یا نه.

ضربه زدن به جعبه، تکان دادنش، سوت‌زدن برای اینکه خودش بیرون بیاید یا کافی نبود، یا شاید برای آدم عاقل و انتظار‌نکشی نشان از مرده بودن پرنده دارد. ولی من مرگش را تا به چشم نبینم باور نمی‌کنم، برای زنده بودنش هم برنامه‌ای ندارم. امیدم به این است که... که زنده باشد. که بازی من و پرنده در جایی بیرون از جعبه و انتظار و گمان، به دنیای حقیقی ادامه پیدا کند. امیدم به این است که نگاه‌ها بی‌معنی و همینطوری نباشد. که چشم‌ها راست گفته باشند، که چشم‌ها را خوب خوانده باشم.

امشب...

* می‌دانم که پرنده نیست و گربه‌ست، ولی مگر مثلاکجای این متن متعهد به علم بود؟

از میخ و گل های کاغذی...
ما را در سایت از میخ و گل های کاغذی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:09