آسا نیسی موسوس

ساخت وبلاگ

حوصله‌ام از خودم سر رفته از بس که همیشه عاشقم، از بس که هی منتظرم معنی‌ای پس رفتارهای عادی آدم‌ها برای خودم بسازم، پس دستت که به خداحافظی بالا می‌آید، پس سلام خجولی که می‌کنی، پس چشم‌هایت که انقدر مهربان است.
اینها اصلا مال من نیست، هست؟ این خوبی توست،لابد صرفا خوبی توست، نه چیزی معطوف به من

در وبلاگ «سپهرداد» خواندم که هر مردی یک آنیما در خودش دارد، و هر زنی یک آنیموس، این یعنی ناخودآگاهی در آدم که هم جنسش نیست. من دنبال صورتی، تجسدی برای آنیموسم هستم، صورت آنیموس من تویی. چقدر از خودم بیزارم. خودم را با تو می‌بینم و با تو حرف می‌زنم، «اگر تو مرا نبینی‌،‌من هم نمی‌بینمم ...»*

خسته نشدم از اینکه انقدر آنیموسم صورت نداشته، خسته شده‌ام از بس که گشته‌ام، به هر قطاری که رسیدم که انیموسی را در خودش قاب می‌گرفت، درش بسته بود و در حال حرکت، حالا بنشینم از بودنش لذت ببرم، قطار که لابد می‌رود، تو که لابد میروی، نه؟

من چرا آدم نمی‌شوم؟ چرا آدم اینهمه در قلبش درد می‌کشد و باز هم قلب دارد؟ چرا مرا دختر چوبی نمی‌کنی؟

 

*تکه‌ای از شعر بلند رضا براهنی

از میخ و گل های کاغذی...
ما را در سایت از میخ و گل های کاغذی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 125 تاريخ : دوشنبه 18 آذر 1398 ساعت: 21:42