هر وقت که نیت کنم «دست به کاری زنم که غصه سرآید» اولین کار در نظرم همین اپلای و ادامه تحصیل و جلوتر دویدن در این ماراتن دانشگاهی میشود، چرا؟ چون عمدهی غصهی من از این حس عقبماندگی و عمر تلف شده میآید.
امروز که شنیدم ح.ک. کم پیدا شده چون یا سرگرم ارشدش است یا کارش، غصهی عالم بود که در دلم ریخت. این دوسال ازدواج کردند و کار کردند و خانه و کاشانه ساختند، من، -حداقل- دوسال را گیج و گم و از-یاد-خود-هم-فراموش گذراندم، نه کار دام، نه زندگی، با شریک عاطفیام فرسنگها از تصور شروع یک زندگی دوریم، به برداشتن هر قدمی به بالا که فکر میکنم، ترس از فروتر رفتنش را در قعر افسردگیش دارم که نمیدانم حتی الان کجایش ایستاده، ایکاش حداقل او تکیهگاه بود.
از میخ و گل های کاغذی...
برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 149